انجمن ویکی قلم‌های فارسی
ورود / عضویت

ما، جماعتِ شوریدگان و سوته‌دلان

بخش موضوعات متفرقه

ما، جماعتِ شوریدگان و سوته‌دلان

پستتوسط AliGhz » 06 دسامبر 2014, 20:14

چند شب پیش بود که این نکته همچون الهامی بر من حادث شد*. این‌که «استیو جابز» یکی از شوریدگانِ این عالَم بوده است. در تقریبا هر آن‌چه که از جابز گفته‌ و نوشته‌ شده، جنبه‌های شخصیتی او در زمینۀ کسب‌وکار را بررسی کرده‌اند. هرچند صحبت‌هایی نظیر سخنانش در مراسم فارغ‌التحصیلی دانشجویان استنفورد هم بسیار مورد توجه بوده است، اما در پسِ همۀ کارها و سخنان و افکار جابز چیزی بنیادی وجود دارد که به‌ویژه به چیزی آشنا برای ما پیوند می‌خورد: عرفان ایرانی و واژه‌های کلیدی آن.

اجازه بدهید برای آن‌که همین ابتدا این منظورِ تاحدی پیچیده و دیریاب‌ را توضیح بدهم، دربارۀ متن آگهی Think Different صحبت کنم و بگویم از نظر من، این متن چطور باید به پارسی برگردانده شود. برگردانی که همچون مکاشفه‌ای مرا در بر گرفت.

در متن انگلیسی می‌خوانیم:

Here’s to the crazy ones. The misfits. The rebels. The troublemakers. The round pegs in the square holes. The ones who see things differently. They’re not fond of rules. And they have no respect for the status quo. You can quote them, disagree with them, glorify or vilify them. About the only thing you can’t do is ignore them. Because they change things. They push the human race forward. And while some may see them as the crazy ones, we see genius. Because the people who are crazy enough to think they can change the world, are the ones who do


واژه‌ای مثل misfits را «وصله ناجورها» معنی کرده‌اند. اما این معناهای تحت‌اللفظی اصلا مقصودِ این آگهی را نمی‌رساند. این متن را بسیار بهتر و دقیق‌تر و شیواتر می‌توان با واژه‌های رمزگونۀ تفکر عرفانی ایرانی و مخصوصا دو چهرۀ برجستۀ این تفکر یعنی مولانا و حافظ معنا کرد.

برای شیدایان. شوریدگان. سوته‌دلان. رندان. نظربازان و عافیت‌سوزان. برای میخوارگان و سرگشتگان. برای آنان که در خرابات مغان نور خدا می‌بینند. برای مستان و مستانه‌ها. برای شیفتگان و دیوانگان. برای مجنونان. برای آنان که محتسب و شحنه و زاهد را به هیچ می‌انگارند. برای آنان که اندر دل آتش می‌روند و پروانه می‌شوند. برای آنان که هم خویش را بیگانه می‌کنند و هم خانه را ویرانه.

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم‌خانه شو هم‌خانه شو!

البته منظورم این نیست که متن یک آگهی تجاری باید با این واژه‌ها نگاشته شود، بلکه مقصودْ رساندن مفهومی است که شخصی چون جابز با ساختن این آگهی در نظر داشته برساند. جابز یک بیزینس‌من نبود، یک مخترع نبود، یک تاجر نبود، یک asshole نبود. او پیش و بیش از همۀ اینها، یک عارف بود و همۀ اینها بود. عارف نه به معنای مرسوم و جاافتادۀ آن؛ به معنای حقیقی و بنیادی آن یعنی کسی که به شناختی بنیادین از این عالم و زندگی ــ یا دست‌کم بخش‌هایی از آن ــ رسیده است. در کتاب‌ها و مقالات مربوط به زندگی جابز یا در فیلم جابز (که فقط روایتی خطی و پرخطا از زندگی اوست)، هیچ این پرسش پاسخ داده نمی‌شود که «چرا؟» جابز این‌گونه زندگی‌ای داشت و چرا «اپل» که زاییدۀ خیال او بود چنین شرکتی شد؟ این چراییِ بزرگ، بی‌پاسخ می‌ماند تو گویی که جابز یک آدمی تاحدی باهوش و البته فرصت‌طلب و گاهی وقت‌ها عوضی بود.

چرا مثلا «بیل گیتس» هر جور هم که نگاهش کنی یک آدمِ فاقدِ taste است و آن «شور» و «شورمندی» و «شوریدگی» را اصلا نمی‌توانی در او ببینی؟ هیچ کس دیگری در سیلیکن ولی مثل جابز نبود و نیست. هیچ کالا در حیطۀ کامپیوتر و ابزارهای مربوط به آن هم مثل محصولات اپل، جانْ را شیفتۀ خود نمی‌کند. این شوریدگی هم ارثی یا قابل انتقال نیست. با این‌که شاید همه نطفۀ آن را در دل داشته باشند، اما معمولا باید کسی آن را کشف و بیدارش کند. همان‌طور که «شمس» این نور و بارقه را در مولانا دید و آن را به آتشی شعله‌ور بدل ساخت که هنوز هم جان و روح را می‌سوزد و می‌نوازد. مریدان و شاگردان مولانا کلام و کارهای مولانا را گستراندند اما نامی اثرگذار و اثری ماندگار از خود آنها نمانده است. کارِ بیشتری از مولانا ساخته نبود. و برای همین است که اپلِ بدون جابز این همه کسل‌کننده است. شورمند نیست و شوریدگی ندارد. «تیم کوک» هر قدر هم بخواهد ادای جابز را دربیاورد، یک آدمِ خشک و یُبس است. «جانی ایو» هم حتی با این‌که انسان خلاقی است، اما بی‌حضورِ «پیر» خلاقیت‌اش به در و دیوار می‌خورد. اپلِ بی‌جابز، همچون چشمه‌ای است که آبش دیگر جانِ سوخته‌دلان را سیراب نمی‌کند. و برای همین است که نمی‌توانم اپلِ فعلی را آن‌طور دوست داشته باشم که در زمان جابز دوست داشتم.

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او.

مولانا و حافظ عرفایی بودند که حاصل شناخت خود را در قالب شعر صورت بخشیدند. از آتشِ درونِ آنها شعر برخاست. استیو جابز هم عارفی بود که آن آتش را به محصولاتی خواستنی تبدیل کرد. طرحی نو در تجارت افکند. شرکتی را ساخت و برساخت که با همۀ شرکت‌های پیش و پس از خودش متفاوت بود. گوگل و فیسبوک و امثالهم هرگز نمی‌توانند مثل اپلِ جابز شوند چون بنیادگذارانش از جماعت شوریدگان و سوته‌دلان نیستند.

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتشِ درونم دود از کفن برآید.

آن‌چه در این باب نوشتم هنوز بسیار خام است. کتاب‌هایی در من هست که امیدوارم در الباقی عمر بتوانم آنها را به این دنیا بیاورم. یکی‌اش نگاه به جابز از این زاویه خواهد بود. اما این الهام‌های نخستین را اینجا نوشتم چون اینجا هم جمعی از شوریدگان و سوته‌دلان و رندان است. ما خودْ rest of us هستیم. با این‌که کاربران ایرانی محصولات اپل بسیار فراتر از اعضای ایرماگ هستند، اما ایرماگ از ابتدا جمعی متفاوت بوده و هست. یاران اصلی حلقۀ ایرماگ که تقریبا مرتب به اینجا سر می‌زنند، افراد معدودی هستند که علايقی عموما متفاوت با اکثریت جامعه دارند. این شوریدگی است که ما را به اپلِ جابز و ما را به هم پیوند می‌دهد. و هرچند درِ اینجا به روی همه باز است، اما آنها که می‌آیند و می‌مانند، نمی‌توانند شوریده و سوته‌دل نباشند.

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی‌بینم.

شوریدگان عموما از سوی دیگران درک نمی‌شوند. حتی زن و فرزند و نزدیکان هم با این‌که ممکن است فرد شوریده و شیدا را تحسین کنند، اما عموما او را درک نمی‌کنند. برای همین است که برای یک شوریده، نوشیدن از بادۀ مستانۀ یک کتاب یا گوش سپردن به نوای خوش یک موسیقی، مکاشفه‌ای با یک محصول جدید اپل یا دمی را گذراندن در کُنجِ خراباتِ ایرماگ، چنان حال خوشی را به ارمغان می‌آورد که در وصف نمی‌گنجد.

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماهِ رُخِ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل‌اندام حرام است
گوشم همه بر قولِ نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنیِ قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرینِ تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است.

---
پی‌نوشت:
* در برآمدن این الهام، خواندن کتاب «پنج اقلیم حضور» از داریوش شایگان و به‌ویژه گفتار آخرین‌اش دربارۀ حافظ، بسیار موثر بود.
 Think Different.
نماد کاربر
AliGhz
Site Admin
 
پست‌ها : 2144
تاریخ عضویت: 14 نوامبر 2009, 16:55
محل سکونت: تهران

پاسخ: ما، جماعتِ شوریدگان و سوته‌دلان

پستتوسط chavosh » 06 دسامبر 2014, 23:48

هر وقت که اون میوه‌ی ممنوعه‌ی گاز خورده‌ی کذایی رو که میبینم یاد اون غزل حافظ میوفتم.

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در ایـن دیـر خراب آبادم


کاش سیب نبود.
نماد کاربر
chavosh
 
پست‌ها : 57
تاریخ عضویت: 17 نوامبر 2012, 02:33

پاسخ: ما، جماعتِ شوریدگان و سوته‌دلان

پستتوسط Arzhang » 07 دسامبر 2014, 01:16

علی جان. لحن شاعرانه‌ی نوشته‌ات و خصوصاً گشودن باب «شوریدگی» خیلی چسبید. این شوریدگی را که ادامه دهی، می رسی به دیوانگی که آن طرف عقل است. کاش زودتر آن کتابی را که در سر داری روی کاغذ بیاوری.
نماد کاربر
Arzhang
Site Admin
 
پست‌ها : 1449
تاریخ عضویت: 17 اوت 2009, 15:06
محل سکونت: مونترآل

پاسخ: ما، جماعتِ شوریدگان و سوته‌دلان

پستتوسط Behnam » 07 دسامبر 2014, 02:46

دست مریزاد و قلمت.
اما داستان به گمان من همچنان داستان جدال [تقیه؟] میان آن چیزی است که هستیم و آن چیزی که می‌خواهیم باشیم.[یا وانمود می‌کنیم که هستیم]
عرفان ایرانی در پنهان کردن آن چیره‌دست است و من عطای آن را به لقایش بخشیده‌ام.
اما این چیزی از شیرینی این نوشته نمی‌کاهد. دمت گرم. لذت بردم. اگر عرفان ایرانی ارزش ماندن داشته باشد، اینگونهٔ آن خواهد بود.
نماد کاربر
Behnam
 
پست‌ها : 3534
تاریخ عضویت: 27 مه 2004, 04:44
محل سکونت: کانادا

پاسخ: ما، جماعتِ شوریدگان و سوته‌دلان

پستتوسط ehs.ehsan » 07 دسامبر 2014, 03:27

بیش از 15 سال است که موسیقی کلاسیک گوش می‌کنم و هر گوشه از رپرتوار بزرگ این سبک، برایم نمایانگر اوج کمال گرایی است. در این میان اجراهای هربرت فون کارایان رهبر بزرگ آلمانی نهایت شوریدگی، ظرافت و کمال را برایم مجسم می‌کند. نمی دانم چرا همیشه در ذهنم این شخص که از علاقمندان و تاثیرگذاران در تکنولوژی و موسیقی قرن بیستم بود را با جابز مقایسه می‌کردم. و این که این مصنوعات ظاهرا صنعتی من را به یاد اجراهای بی نظیر و غیر قابل توصیف از واریاسیونهای گلدبرگ باخ با نوازندگی آندریاس شیف می‌اندازد. این شیفتگی من نسبت به این دو موضوع به ظاهر بی‌ربط هیچگاه برای دوستان و اطرافیانم قابل توجیه نبوده.
علی جان، نوشته شما اگر توصیف همه آنچه جابز بود نباشد اما بیان تمام و کمال شوریدگی ما شیفتگان او و میراث اوست.
احسان
نماد کاربر
ehs.ehsan
 
پست‌ها : 240
تاریخ عضویت: 21 آوریل 2011, 00:34

پاسخ: ما، جماعتِ شوریدگان و سوته‌دلان

پستتوسط Pooria Azimi » 07 دسامبر 2014, 04:33

بعضی مترجم‌های فارسی هستند/بودند که دقیقاً به‌همین‌شکل ترجمه می‌کنند، و عملاً داستان رو دوباره و با زبان خودشون می‌نویسند. هرچند، تعدادشون خیلی کمه، و هر چقدر به حافظهٔ کم‌توانم فشار می‌آرم دیگه نمی‌تونم اسم هیچ‌کدومشون رو بیاد بیارم. ترجمهٔ عالی علی ق. دقیقاً کاریه که بهترین مترجمین انجام می‌دن، و بهتر از این نمی‌شد پیام این متن رو به مخاطب فارسی رسوند (حتی اگر ترجمه کمی اغراق یا عرفانی/حماسی‌تر شدهٔ متن اصلی باشه).

احسان جان، لحظه‌ای که پستت رو شرع کردم به خوندن گفتم الآنه که از باخ نام ببره و من با خوشحالی می‌تونم یه کتابی رو معرفی بکنم، و خوشبختانه ناامید نشدم :)
Gödel, Escher, Bach: An Eternal Golden Braid (برندهٔ جایزهٔ پولیتزر) برخلاف نامش در مورد این سه شخصیت بزرگ نیست؛ اما... یه‌جورایی به بحث این تاپیک و کامنتت مربوطه و نمی‌شد ذکرش نکنم.
نماد کاربر
Pooria Azimi
Site Admin
 
پست‌ها : 3332
تاریخ عضویت: 23 اوت 2008, 14:32
محل سکونت: Santa Barbara, CA

پاسخ: ما، جماعتِ شوریدگان و سوته‌دلان

پستتوسط AmirT » 08 دسامبر 2014, 01:29

معذرت میخوام از اینکه حرف نسبتا نامربوطی میزنم، اما از اونجا که بحث از شوریدگی شد، میخواستم این احساسم رو به اشتراک بذارم!
وقتی نسخه انگلیسی این متن رو میخوندم ناخودآگاه توی سرم با صدای کارل سیگان پخش شد. که بسیار ما را خوش آمد. اگر میشناسیدش که یکبار دیگه متن رو با این صدا بخونید؛ اگر هم که نه، خواهــــــــــــــــش میکنم این ویدئو پنج دقیقه‌ای رو ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=4PN5JJDh78I
برای توضیح بیشتر درباره‌ی تصویری که در این کلیپ نشون داده میشه:
http://en.wikipedia.org/wiki/Pale_Blue_Dot
But what is happiness except the simple harmony between a man and the life he leads? — Albert Camus
نماد کاربر
AmirT
 
پست‌ها : 342
تاریخ عضویت: 10 ژوئن 2011, 12:51



بازگشت به متفرقه


کاربران حاضر در این انجمن: بدون کاربران آنلاین و 19 مهمان